۱۳۸۹ تیر ۳۱, پنجشنبه

بین عاشق بودن و جنده بودن یک مو فاصله است.

نمیدونم چی کار کردم؟! نمیدونم چرا انقدر تنم داغه؟! نمیدونم چرا رابطه عاشقانه ام خوب پیش نمی ره، و هزار و یکی نمی دونم دیگه...

بگذارین از اول براتون تعریف کنم. حدود 5 سال پیش بود که با اولین عشق زندگیم آشنا شدم. یک سال از رابطه ی دوستیمون می گذشت که متوجه شدم عاشقش هستم. احساسی داشتم که هیچوقت تو زندگیم تجربه اش نکرده بودم. من عشق رو همونجوری حس کردم که غم یا شادی یا حتی ترس را ممکن است احساس کنم. با تمام قلبم این واقعیت رو درک کردم " آقای میم بهترین موجود روی کره ی زمین است. " گفتم کره ی زمین ولی منظورم فقط کره ی زمین نبود. در کنار آقای میم بودم که این احساس تمام قلبم را فرا گرفت. انقدر احساس قویی بود که تمام تنم به لرزه افتاد، برای چند لحظه به آفای میم خیره شدم. بله من مطمئن شدم که عاشق آقای میم شدم.

آقای میم نباید از این قضیه بویی می برد. مطمئن بودم که درک نمی کند. به اندازه ی کافی خود خواه و خوش گذرون بود که اصلا هیچ کاری با عشق و عاشقی نداشته باشد. در هر صورت یک هفته طول نکشید که بهش گفتم. رابطه ی ما همان موقع قطع شد. قطع شدن رابطه ما به دلیل عشق من نبود. به خاطر یک سوء تفاهم بود. به خاطر ترس از ادامه ی رابطه و ...

نمی دونم چرا ولی انگار محکوم شدم که تا آخر عمر نگرانش باشم، با دیدنش پاهایم سست شوند و با شنیدن صدایش نفس هایم به شماره بیفتند. رابطه ی ما بیش از 3 سال است که تمام شده ولی حتی یک کم احساس من فروکش نکرده . بعد از این که از هم جدا شدیم دیگر همدیگر رو ندیدیم (تقریبا) ولی از هم بی خبر نبودیم. من سعی کردم زندگی ام را ادامه بدهم و دوباره عاشق بشوم. یک جورایی هیچ چیز تغییری نکرده. با دیدن آقای میم من هنوز هم هیجان زده می شوم. آقای میم هنوز هم می تواند قلب من را بلرزاند و نفس من را بند بیاورد و بدتر از آن این که انگار بدون هیچ محدودیتی تا ابد مالک روح و جسم من خواهد بود.

نمی دونم عاشقشم با جنده اش. هرچی که هست خیلی گنده و از دست من واقعا کاری بر نمی یاد.

۲ نظر:

  1. گاه جایی جا می مونیم... آدم ها شکل عشق ها می شن و فراموش می کنی،ناگزیر، که این عینیت نبوده که می بایست دلبسته ات می کرده. یه بادکنک تو ذهنت که باید می ترکیده و جاش خالی می مونده... هرزگی ای در کار نیست. یک خطای عمیقِ. بگذریم از اینکه هرزگی هم ...

    پاسخحذف