۱۳۸۹ مرداد ۱۶, شنبه

آهستگی

عشق بنا به تعاریف، موهبتی غیر استحقاقی است، دوست داشته شدن بدون برخورداری از شایستگی و لیاقت آن، همانا گواه عشق واقعی است. اگر زنی به من بگوید: تورا دوست دارم چرا که باهوش هستی، آراسته و نجیب هستی، دوستت دارم چون برایم هدیه می خری و دنبال زنان دیگر راه نمی افتی و البته به این خاطر که ظرفها را می شویی، خوب من مایوس خواهم شد. چنین عشقی بیشتر تجارتی خود محورانه به نظر می رسد. چقدر خوشایندتر است که بشنویم: من دیوانه وار عاشقت هستم با وجود این که نه باهوشی و نه نجیب و آراسته، دوستت دارم با وجود این که دروغگو، خودپرست و حرامزاده ای.
میلان کوندرا
من همیشه تو زندگیم عاشق بودم. عاشق کسایی که لیاقتش رو نداشتند.عشق اول و دومم هر دو خودپرست و حرامزاده بودند. این چند وقت واقعا همه چیز از کنترلم خارج شده بود. من به یکیشون خیانت کردم ولی واقعا نمی دونم به کدومشون. به عشق دومم که دیگه من رو نمی خواست؟! یا به عشق اولم که مدتها پیش من رو ترک کرده بود و حالا با اصرار تمام می خواست که با من باشه؟!
رابطه من با عشق اولم هیچ وقت تمام شدنی نبود. فقط یه جورایی محدودش کرده بودیم به احوالپرسی. احوالپرسی؟! خدای من! هیچ وقت نباید رابطه ام رو به هر بهونه ای ادامه می دادم. من که خوب می دونستم هر دفعه دلم میلرزه و بدنم سست می شه.
عشق دومم یک جور رابطه ی عمیق و دوست داشتنی بود. ولی خدای من اون منو نمی خواست. به من و رابطه مون شک داشت. اون واقعا من رو نمی خواست و امیدوار بود که هیچ وقت مجبور نشه این قضیه رو به من بگه. اون همه چیز رو کامل می خواست. یه روزی متوجه شد که نه من آدم کاملی هستم نه رابطمون بدون مشکله. همین باعث شد شک کنه.
من هفته ی پیش جسارت به خرج دادم و به هر دوتاشون گفتم که دیگه نمی خواهم که ببینمشون. کاش هیچ وقت مجبور نبودم این کار رو بکنم. دلم می خواهد همه این چیزها رو فراموش کنم
.

۱۳۸۹ تیر ۳۱, پنجشنبه

بین عاشق بودن و جنده بودن یک مو فاصله است.

نمیدونم چی کار کردم؟! نمیدونم چرا انقدر تنم داغه؟! نمیدونم چرا رابطه عاشقانه ام خوب پیش نمی ره، و هزار و یکی نمی دونم دیگه...

بگذارین از اول براتون تعریف کنم. حدود 5 سال پیش بود که با اولین عشق زندگیم آشنا شدم. یک سال از رابطه ی دوستیمون می گذشت که متوجه شدم عاشقش هستم. احساسی داشتم که هیچوقت تو زندگیم تجربه اش نکرده بودم. من عشق رو همونجوری حس کردم که غم یا شادی یا حتی ترس را ممکن است احساس کنم. با تمام قلبم این واقعیت رو درک کردم " آقای میم بهترین موجود روی کره ی زمین است. " گفتم کره ی زمین ولی منظورم فقط کره ی زمین نبود. در کنار آقای میم بودم که این احساس تمام قلبم را فرا گرفت. انقدر احساس قویی بود که تمام تنم به لرزه افتاد، برای چند لحظه به آفای میم خیره شدم. بله من مطمئن شدم که عاشق آقای میم شدم.

آقای میم نباید از این قضیه بویی می برد. مطمئن بودم که درک نمی کند. به اندازه ی کافی خود خواه و خوش گذرون بود که اصلا هیچ کاری با عشق و عاشقی نداشته باشد. در هر صورت یک هفته طول نکشید که بهش گفتم. رابطه ی ما همان موقع قطع شد. قطع شدن رابطه ما به دلیل عشق من نبود. به خاطر یک سوء تفاهم بود. به خاطر ترس از ادامه ی رابطه و ...

نمی دونم چرا ولی انگار محکوم شدم که تا آخر عمر نگرانش باشم، با دیدنش پاهایم سست شوند و با شنیدن صدایش نفس هایم به شماره بیفتند. رابطه ی ما بیش از 3 سال است که تمام شده ولی حتی یک کم احساس من فروکش نکرده . بعد از این که از هم جدا شدیم دیگر همدیگر رو ندیدیم (تقریبا) ولی از هم بی خبر نبودیم. من سعی کردم زندگی ام را ادامه بدهم و دوباره عاشق بشوم. یک جورایی هیچ چیز تغییری نکرده. با دیدن آقای میم من هنوز هم هیجان زده می شوم. آقای میم هنوز هم می تواند قلب من را بلرزاند و نفس من را بند بیاورد و بدتر از آن این که انگار بدون هیچ محدودیتی تا ابد مالک روح و جسم من خواهد بود.

نمی دونم عاشقشم با جنده اش. هرچی که هست خیلی گنده و از دست من واقعا کاری بر نمی یاد.

to do list

1 جمع آوری اتاقم
2 تمام کردن کتاب خاطره ی دلبرکان غمگین من
3 20 صفحه انگلیسی عمومی
در ضمن مبایل خاموش


میدونم بی مقدمه است. میدونم خواننده ای ندارم. میدونم ممکنه هر کسی پست های من رو بخونه. خوب نظر من اینه که google موقع searche کلمه ی ABLAH عکس من رو نشون بده (فکر کنم این کافی باشه برای توجیح همه این چیزا). هر روز صبح لیست کارهایم رو اینجا می نویسم که به خاطر رو در بایستی هم که شده اون کارها رو حتما انجام بدم. وبلاگ چیزیه که من نیاز دارم. ولی یواش یواش راه می افتد. اگه خوشتون نیامد لیست کارهایم رو یواش یواش از اینجا حذف میکنم. شایدم نکنم.